امید صلح از آن با شکیب ایوب است


که دشمن آشتی انگیز و دوست محجوب است

همین عطیه به هر حال خوشدلم دارد


که هر چه رفت به عنوان خیر محسوب است

تهی بساطی این عهد بین که بی من و تو


زمانه نازکش و آفتاب محبوب است

نسیم پیرهن می برد از هوش ور نه


به رود نیل ز کنعان دو گام یعقوب است

خبر نیافته عرفی ز طبع نازک دوست


زبان بکش قلم این جا نه جای مکتوب است